کلبه عشـــــــق /SAN

حرف دل ...

کلبه عشـــــــق /SAN

حرف دل ...

من دیگه حرفی ندارم

برایت گردن بندی از گریه خریدم...!


فراموش نکنی که گریه هایم گردن توست...!











خدا را در قلب کسانی دیدم که ....  بی هیچ توقعی...  مهربانند..

گفتم: خسته‌ام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛
گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد
گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: دلم گرفته
گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: "واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)


با خودم گفتم: خداوند!... خالق هستی!... با فرشته‌هایش!... به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟! ...

پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم.

باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم... 






دردم را به که گویم ؟


خواستم با نسیم بگویم ،سر گرم چمن بود .


خواستم بنشینم کنار دریا ،سر صحبت را باز کنم،با ساحل غرق گفتگو بود،


پیچک ناز می کرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود و ....


خواستم با تو بگویم اما در خلوتت صدای غریبه ای را شنیدم .


درد خود را نگاه خواهم داشت ،شاید این سوختن خوشتر از آن افروختن





مجازی هستیم
اما دلمان مجازی نیست ، می شکند
حواست به تایپ کردنت باشد


** حرف آخر **                                   


فکر می کنی الکلی ام


که تا اذیتم میکنی


زود می پرم


همین پرنده ی مهاجری


که این روزها


بخاطر تو


در خودش مست میکند


می خواهم بعد از این


به اندازه ی آسمانی که می شوی


در تو بپرم


گیرم که تف این زند گی


سر بالا نمی رود


کوکتل مولو-تف بخورد به این فواره


گربه ای که در چنگ هایش


ملق می زند


می دانی

 

عشق را هم اگر به کاغذ تبدیل کنی


موشک می شود


اینکه حالا باید سر به زیر بشوم


تا تو زیر هر چه می زنی 


تیر بخورم


روی دیوار اتاقت خشکم بزند


حرفی نیست عزیزم


حرف آخر را کسی می زند


که از خودش پریده است...




ادمها ترک کردن را دوست دارند
سرشان را با افتخار بالا میگیرند
و میگویند : ترک کردم
سیگار را
خانه را
... ... ... دوستانم را
معشوقم را
اما هیچ کس ترک شدن را دوست ندارد
سرِشان را پایین میاندازند
و با همه ی غمِ وجودشان میگویند
ترکم کردند
دوستانم
خانواده ام
عشقم میبینــید ؟
ما همان آدمهایی هستیم که ترک میکنیم
اما وقتی کسی ترکمان میکند
جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد
بغض گلویمان را خفه می کند.....!



خــــدایــــآ,هیـــــ چ تنـــهــآیــــی رو آنقـدر تـنــهآ نکــ ـن...


            کـــ ــ ـه به هـر بــی لیــاقتـی بگــــه عشــــــــ ـ ـم...



من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی


ومحکم درآغوشم بگیــری


و شیطنت وارببوسیم


و من نگذارم!


عشق من،بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد!

     

هیــ ـ ـ ــسسسسسسس...

عِشـ ـ ـقَم دَر آغُـ ـ ـوشِ دیــ ـ ـ ـگَریـ ـ ـ  خوابیـ ـ ـدهـ  اَسـتــ ـ

مَبادا بیـ ـ ـ ـدار  شَـ ـ ـوَد "وجـ ـ ـدانـش"


ایست!!!!!!!!

آهای عقربه های نامرد شما را میگویم!!

دیگر بس نیست؟

شما را به دقیقه های انتظار آهسته تر

اینجا دلها به صورت متوالی میشکنند!!



یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است و...

وتنها دل ما دل نیست...










با سکوت خیلی از مشکلها خودبه خود حل میشه

وقتی میخوای کسی ندونه که عاشقی

وقتی بخوای هیچکس نفهمه دلگیری

وقتی نخوای کسی بدونه ازش بدت میاد

و حتی وقتی که داری تو تنهایی پرپر میزنی

سکوت چقدر میتونه به آدم کمک کنه

وقتی به وقتش ازش استفاده کنیم

اما..

   خیلی وقتها

نباید سکوت کردوما سکوت میکنیم

مثل وقتی که آخرین فرصت و

برای گفتن دوست دارم از دست میدیم...



اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد میشی بر میگرده نگات میکنه، بدون براش مهمی 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت، بدون براش عزیزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی برمیگرده نگات میکنه، بدون براش قشنگی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی باهات اشک میریزه، بدون دوستت داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یکی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه، بدون عاشقته

:heart:


هـــه


صدا میکنم " تــــــــــــو " را ...

این " جانی " که میگویی

جانم را می گیرد ...!

نزن این حرف ها را


دل من جنبه ندارد

موقعی که نیستی ...

دمار از روزگارم در می آورد..............

خـــــــــدایـــــــــا



خدا را در قلب کسانی دیدم که ....  بی هیچ توقعی...  مهربانند..

گفتم: خسته‌ام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛
گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد
گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: دلم گرفته
گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: "واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)


با خودم گفتم: خداوند!... خالق هستی!... با فرشته‌هایش!... به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟! ...

پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم.

باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم...


از هر چه بگذریــــم

هر چه بگذریم از عاشقانه بودنهایت و عاشقانه سرودنهایت نمیشود گذشت....

هنوز شعرهایت را از برم!

لحظه ایی درنگ کن....!!!

میخواهم عکسی از عشق چشمانت بگیرم

چشمهایم را میبندم

و دوباره باز میکنم

اکنون نقش آن چشمانت در حافظه دلم
ثبت است!!

عزیزم سلام یه چیزی ...

عزیزم سلام یه چیزی بیا بی وفا بشیم

دوست دارم که ما یه جور از همدیگه جدا بشیم

فکرشو کردم و گفتم واسه چی دیوونه شیم بهتره ما هم مث تموم عاقلا بشیم 

هدف من و تو از حرفهای زیبامون چیه کاشکی تصمیم بگیریم با یکی آشنا بشیم 

می دونی دیدم نمی شه من و تو با هم باشیم هر کدوم باید بریم دوباره مبتلا بشیم

ما دو تا اسیر همدیگه شدیم یه جور بد کاش فراموش کنیم و از دست هم رها بشیم

دور شدیم از حرفهای روزای آشنایی مون سخته اما بیا باز مث غریبه ها بشیم

ستاره خواستم بچینیم دیگه دستم نرسید ما باید نزدیکتر از این ستاره ها بشیم

یه چیزی مث یه شک من و رها نمی کنه بیا امشب و من و تو غرق دعا بشیم

فکرش و کردی دیگه خدا ما رو دوست نداره بیا باز بنده های عزیز واسه خدا بشیم

              خواستم امتحان کنم تو رو ببینم چی می گی بیا به هر چی که بود تو شعر بی اعتنا بشیم

دلـــــم گرفته


هـر شــب از پُـشـت صـفـحـه ی کـوچـکِ

مــوبــایــلـم در آغــــوش مـی گـیـــرمـــت . . .

   و نـمـیـدانـی کـه چـه آرامـــشـی سـت

هـــمـیـــن آغــــــوش خـــــیــــــالـی ...!

خاطرات غم انگیز یک دختر جوان





وقتی باهاش آشنا شدم یه دختر بچه بودم....دختری که نمیدونست عشق چیه ،عاشقی چ جوری اصلا نمیدونست عاشق شدن ینی چی.....هرروز منو به خودش وابسته تر میکرد......بهم یاد داد چ جوری عاشق بشم......بهم یاد داد عشق و عشق بازی ینی چی....هرروز که میگذشت من بیشتر بهش وابسته میشدم..بیشتر عاشقش میشدم.....ماعاشق هم بودیم....عشقمون ناب بود....ن مثل این عشقای الکی....یک سال بود که فهمیده بودم عاشقی ینی چی...تمام کوچه هاو خیابونای تهرانو باهم گشته بودیم....جایی نبود که نرفته باشیم..عکاسی خونده بود...کلی ازم عکس انداخته بوداون روز.....روز نحث...روزی که خبر برام آوردن...روزی که من تنها شدم...از اون روز دوسال میگذره....دوساله که با یادش زنده ام...دوسالشه که پنج شنبه ها همیشه پیششم...اون روزفهمیدم که عشقه من تصادف کرده....همون که بهم یاد داد چ جوری عاشقش بشم...همون که میگفت تا تهش باهاتم..همون که اسم بچهامونم انتخاب کرده بود...روزی ک خاکش میکردن اونجا بودم...اون روز منم باهاش خاک شدم...از اون روز مردم...دیگه دختر شادو شیطون قبل نیستم....اون تنها امید زندگیم بود...اون بودکه من بخاطرش نفس میکشیدم حالا که اون نیست...همیشه میگفت خانومه من باید دکتربشه....بخاطر اون تمام تلاشمو میکنم تا بتونم خانومشو دکتر کنم.الان دوساله که هر وقت دلم میگیره میرم پیشش ...درسته که اون نمیتونه جلو پام بلند بشه درسته که اون نمیتونم بهم سلام بده درسته که اون نمیتونه بغلم کنه درسته که اون نمیتونه حرف بزنه اما من که میتونم باهاش حرف بزنم...من هرپنج شنبه پیششم تا به قولم عمل کرده باشم تا زیره قولم نزده باشم ...من قول دادم که تا تهش باهاش باشم سره قولمم هستم...

دلـــشــکــســته!!

هعی خدا چرا من





باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

دوستت دارم از طلوع عشق تا غروب سرنوشت

امشب دلم میخواهد به کسی بگویم'' دوستت دارم.''تو نهراس و آنکس باش.بگذار با هر آنچه در توان دارم همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم.بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند.بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش جان میدهد برایت جان دهم.تو را ستایش کنم.بگذار در تاریکی به تو لبخند بزنم.نگذار زمان از دستم برود و تو را درنیابم.میخواهم بیندیشی که همین امشب غیر از من کسی دیوانه تو نیست هرچند که جاهلانه فکری باشد.کمی بیشتر با من و همین امشب بگذار خیال کنم که جز تو کسی نیست.همین یک امشب را بگذار نقش بازی کنم.نقش حقیقت را.همان که دور از تو بارها روبه روی آینه تمرین کرده ام.
ای آخرین ! آینه ام اینبار تو باش

i love you my love


دوباره تنها شده ام، دوباره دلم هوای تو را کرده. خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم. به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم. دوباره می خواهم به سوی تو بیایم. تو را کجا می توان دید؟ در آواز شباویزهای عاشق؟ در چشمان یک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟ دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند، برای تو نامه بنویسم. و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی. ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم. کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم. می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند. می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود. می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود. دوباره شب، دوباره طپش این دل بی قرارم. دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد. دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم. دوباره شب، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابرهای عالم پر نمی شود. دوباره شب، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته. دوباره شب، دوباره تنهایی، دوباره سکوت، دوباره من و یک دنیا خاطره...........من یه بچه تنهام هر کی امدو لهم کردو رفت  شبو روزم شده گریه بیا تولم لهم کن